مقام حضرت عباس
امام سجاد (علیه السلام):
إنّ لِلْعَبّاسِ عِنْدَ اللهِ تَبارَکَ وَ تَعالَی لَمَنزِلَةً، یَغْبِطُهُ بِها جَمیعُ الشُّهَداءِ یَوْمَ القِیامَةِ.
عباس نزد خداوند منزلتی دارد که روز قیامت همه شهیدان به آن رشک میبرند.
On Judgment Day, Abbas has such a degree in the sight of Allah that all martyrs will envy him
خصائص، ج 1، ص 68
ای بسته بر زیارت قدّ تو قامت، آب
شرمنده مروت تو تا قیامت، آب
در ظهر عشق عکس تو لغزید در فرات
شد چشمه حماسه ز جوش شهامت، آب
دستت به موج، داغ حباب طلب گذاشت
اوج گذشت دید و کمال کرامت، آب
ادامه مطلب...
برچسب ها :
شعر و ادبیات ,
افتاد تا که از تن آن جان نثار، دست
بگشود خصم او ز یمین و یسار، دست
ناچار شد دچار اجل، تن به مرگ داد
بی دست چون جدال کند با هزار دست!؟
آن میر نامدار به دندان گرفت مشک
دندان دهد مدد چو بیفتد ز کار، دست
چشم شریف او هدف تیر و نیزه شد
باد سموم یافت بر آن لاله زار، دست
از ضربت عمود، رخش گشت غرق خون
بر چهر ماه یافت خسوف غبار، دست
افتاد روی خاک و ندا زد که: یا أخا !
دریاب از وفا و به یاری بر آر دست
جانا بیا! که جان کنم ایثار مقدمت
آن سان که در ره تو نمودم نثار، دست
مشکاة کاشمری
برچسب ها : شعر و ادبیات ,
بیان هنرمندانه ی یک شاعر یعنی همین ...
(ای کاش بنده هم جزو مادحین و نوحه سرایان اهل بیت علیهم السلام می بودم)
گل به آب داد!
مادر، نه طفل تشنه ی خود را به باب داد
مهتاب را، فلک، به کف آفتاب داد
چون قحط آب، قحط وفا، قحط رحم دید
چشمش به لعل خشک وی، از اشک، آب داد
بر کودک و پدر چو جوابی نداد کس
یک تیر، هر دو را، به سه پهلو، جواب داد
ادامه مطلب...
برچسب ها :
شعر و ادبیات ,
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کاروان ما
ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر
نتوان نهاد پای به خلوت سرای ما
تا دست و رو نشست به خون، می نیافت کس
راه طواف، بر حرم کبریای ما
این عرصه نیست جلوه گه روبه و گراز
شیرافکن است بادیه ی ابتلای ما
برگردد آن که با هوس کشور آمده
سر ناورد به افسر شاهی، گدای ما
ما را هوای سلطنت ملک دیگر است
کاین عرصه نیست در خور فرّ همای ما
یزدان ذوالجلال به خلوت سرای قدس
آراسته است بزم ضیافت برای ما
حجت الاسلام نیّر تبریزی (نیّر)
برچسب ها : شعر و ادبیات ,
جاودان تشنه
اگر نبود به خون تو آسمان، تشنه
چرا به خون تو شد تیغ خونفشان، تشنه؟
تمام اهل حرم از لب تو سیرابند
منم که مانده ام ای خضر، در میان تشنه
ز سوز تشنگی ای غنچه لب، در این گلشن
گل بهار بود چون گل خزان، تشنه
مگو شتاب چرا می کنی ز شوق لبم
چه می کند به لب چشمه ی روان، تشنه؟
ز خصم سنگدل ای تشنه لب، نمی باشد
که هم بود دل تو تشنه، هم زبان تشنه
چنان که تشنه ی آب است، جان مستسقی
منم به دیدن روی تو، همچنان تشنه
نبود گر به دلت ذوق ساقی کوثر
چرا به باغ جنان رفتی از جهان، تشنه؟
همین نه تشنه به آن تیغ آبدار، تویی
بود به خون تو هم شمر، هم سنان تشنه
همیشه تشنه ی دیدارت ای شهید، منم
که خضر هم ز غم توست، جاودان، تشنه
مگو که تشنه ی دیدار من چسان شده ای
به پیش آب شود مظطرب چه سان، تشنه
ز دیدنت شدم از خود به در، چگونه شود
ز دور بیند اگر آب، ناگهان، تشنه؟
گمان مکن که کنون ذوق زندگی دارم
که بی رخ تو به مردن منم ز جان، تشنه
نه من هوای تو دارم که ساقی کوثر
بود به روی تو در محفل جنان، تشنه
حسین کشته شد القصه تشنه کام، کجا
روا بود که شود کشته میهمان، تشنه!؟
میرزا عبدالرسول (فنا)
برچسب ها : شعر و ادبیات ,
دو بند از یک ترکیب بند
... این رفته سر به نیزه ی اعدا، حسین توست
این مانده بر زمین تن تنها، حسین توست
این آهوی حرم که تن پاره پاره اش
در خون کشیده دامن صحرا، حسین توست
این پر گشاده مرغ همایون که سوی خلد
کش پر ز تیر رسته به اعضا، حسین توست
ادامه مطلب...
برچسب ها :
شعر و ادبیات ,
استغفرالله من جمیع الذنوب و الآثام و اتوب الیه
1. روز عید بود. آمد خدمت امام (صادق؟) علیه السلام. با تعجب دید که چشمان حضرت از گریه سرخ شده است. عرض کرد فداتون بشم آقا، این چه احوالی است که شما دارید؟ شما خودتون گفتید که در شادی های ما شاد باشید و در غم های ما غمگین؛ چرا در روز عید گریان هستید؟
فرمود بلی، ما گفته ایم در شادی های ما شاد باشید اما مگر در کربلا برای ما شادی و سُرور هم باقی گذاشتند!؟
(تلویحا پاسخ اون هایی رو دادم که هی میان خرده میگیرند که چرا در روز عید و جشن ها هم روضه خوانی و گریه می کنید)
2. فرمود «انا و علی ابوا هذه الامة» ... بنده ندیدم کسی پدرش فوت کنه یا در سوگ عزیزی بشینه بعد کسی جرأت کنه باهاش مزاح و شوخی کنه یا او رو دعوت به سور و تفرج بکنه یا بهش بگن به سر و وضع خودت برس و ژولیده و پریشان نباش...
امام ما رو لب تشنه سر بریدند و اسب بر پیکرش تاختند !!!
3. پرسیدند چرا عزاداری های سیدالشهدا علیه السلام را اینهمه با شکوه و با عظمت برگزار می کنید؟ فرمود یک واقعه ی عظیم در غدیرخم داشتیم، غفلت کردیم و با وجود 120 هزار شاهد، آن را از دستمان گرفتند... می ترسیم عاشورا را هم از دستمان بگیرند!
«من می گویم، شما بگریید» مجموعه ای از مراثی عاشورایی است که به همت شاعر متعهد و ولایی، جناب آقای علیرضا قزوه گردآوری شده است. من می گویم شما بگریید:
ای قوم، در این عزا بگریید
بر کشته ی کربلا بگریید
با این دل مرده، خنده تا کی؟
امروز در این عزا بگریید
فرزند رسول (ص) را بکشتند
از بهر خدای، ها بگریید
از خون جگر سرشک اشک سازید
بهر دل مصطفی (ص) بگریید
وز معدن دل به اشک چون دُر
بر گوهر مرتضی (ع) بگریید
دل خسته ی ماتم حسینید
ای خسته دلان، هلا بگریید!
در ماتم او خمُش مباشید
یا نعره زنید یا بگریید
تا روح که متصل به جسم است
از تن نشود جدا بگریید
در گریه سخن نکو نیاید
من می گویم، شما بگریید
اشک از پی چیست؟ تا بریزید
چشم از پی چیست؟ تا بگریید
در گریه به صد زبان بنالید
در پرده به صد نوا بگریید
تا شسته شود کدورت دل
یک دم نرسد صفا بگریید
(سیف فرغانی)
«در میان خانه، صاحب خانه را گم کرده ام»؛ کسی نشانی نداره به صاحب عزا تسلیت عرض کنیم!؟
آجرک الله یا صاحب الزمان (ارواح العالمین لتراب مقدمک الفداء)
برچسب ها : شعر و ادبیات ,