سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وبلاگ
  شهر صبح[57]


هیچم و «هیچ» در وصف ناید ! /// «شهر صبح» روز یکشنبه 24ام خرداد 88 مصادف با میلاد حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) جهت نشر مطالب مفید و سهیم کردن دوستان در دیده ها، شنیده ها و احیانا دانسته های این حقیر در «بلاگفا» ایجاد شد اما به دلیل خباثت های غیرقابل تحمل مدیریت بلاگفا مجبور به ترک اونجا و نقل مکان به پارسی بلاگ شدم.
ویرایش
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
ابر برچسب ها
امکانات دیگر

آمدم بر سر ثناى على ----- اى دل و جان من فداى على
مظهر کبریاى لاهوت است ----- چون کنم وصف کبریاى على ؟
نفس پیغمبر است و سر خدا ----- چه توان گفت در ثناى على
قدر او برتر است از کونین ----- کى ثنایى بود سزاى على ؟!
جز خدا قدر او نمى داند ----- به خداى من و خداى على
در حق غیر، کى فرود آمد؟ ----- ز آسمان نص انماى على ؟
از کجا شرح مى توانم کرد ----- آنچه حق گفت در وفاى على
وه که بیگانگان چها کردند ----- چون نبودند آشناى على
آن جماعت که حق او بردند ----- سعى کردند در جفاى على
به خدا در جهان پس از احمد ----- نشود هیچ کس به جاى على
بعد از آن باقیان اهل البیت ----- حجج حق و اوصیاى على
حسن مجتبى ، حسین شهید ----- آن دو فرزند دلگشاى على
سید عابدین و باقر علم ----- صادق و کاظم و رضاى على
تقى و هادى و زکى ، مهدى ----- دودمان بتول تاى على
باد از ما درود بر ایشان ----- تا بود در جنان بقاى على
هر دو عالم طفیل ایشان است ----- هر دو کون آمد از براى على
روز محشر حساب جن و بشر ----- وا گذارد خدا براى على
او قسیم بهشت و دوزخ ماست ----- این خبر آمد از خداى على
من کیم تا زنم از ایشان دم ؟ ----- یا که باشم سخن سراى على
گر بپرسند کیستى ؟ گویم ----- ذره اى محو در هواى على
یا نیم هیچ جز محبت او ----- پاى تا سر همه ولاى على
لایق بندگى نیم او را ----- جان پاکم به خاک پاى على
یاالهى به روز حشرم ده ----- جاى در سایه لواى على
مهر او را شفیع من گردان ----- بهره ور سازم از لقاى على
حالیا ده به نقد توفیقم ----- تا شوم تابع هداى على
کارهاى مرا چنان گردان ----- که بود جمله در رضاى على
یافتم ره به سوى درگه تو ----- از سخنهاى جانفزاى على
دیده روشن شد از غبار رهش ----- راه دیدم به توتیاى على
با من آن کرد، کان سزاى وى است ----- نیستم من ولى سزاى على
من ندانم چه سان کنم شکرش ؟ ----- هم تو از من بده جزاى على
شکر آن کورهم نمود به تو ----- تو بیفزاى بر علاى على
گنهم گر چه هست بى حد و حصر ----- لیک هستم ز اولیاى على
نامه ام گر تهى است از حسنات ----- دل پر دارم از ولاى على
مهر او مى برد مرا به بهشت ----- مى روم سوى حق به پاى على
همچو سایه که مى رود پى مهر ----- مى رود فیض در قفاى على


(فیض کاشانی)


عیدالله الاعظم مبارک باد!




برچسب ها : شعر و ادبیات  ,
      

به من مربوط نیست که سایت ها چه می نویسند

که دولت چه می خواهد از جان مجلس

یا مجلس چگونه کنار می آید با قوه قضاییه ...

به من مربوط نیست که اختلاس سه هزار میلیاردی یعنی چه

و اصلا  سه هزارمیلیارد چقدر است و

پشت ماجرا چه پدرسوخته هایی هستند
ادامه مطلب...


برچسب ها : شعر و ادبیات  ,

      

به شعر گفته‌ام این دفعه درد را بکَشد
هنوز صحنه ی تو در نبرد را بکَشد

تو را شبیه غزل یا نه از غزل بهتر
کسی که زخم در او غنچه کرد را بکَشد

تو را که گرمترین خاطرات دیروزی
تمام دلخوشی فصل سرد را بکَشد

تو را شبیه غزل‌های عشق کرده و بعد
به نام شعله فقط رنگ زرد را بکشد

خطوط چهره‌ی یک آشنای زخم و سکوت
به شعر گفته‌ام این دفعه «مَرد» را بکشد...

(فاطمه نانیزاد؛ دیدار شعرا با رهبر معظم انقلاب)

دانلود فایل صوتی
http://media.farsnews.com/Media/8906/Sound/890606/890606S0648247.wma




برچسب ها : شعر و ادبیات  ,
      

مردان خدا

مردان خدا پرده پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند

هر دست که دادند از آن دست گرفتند
هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند
ادامه مطلب...


برچسب ها : شعر و ادبیات  ,

توسط : شهر صبح |   نظر بدهید
      

رمضان کشتی نوح است نمانید شما
ترسم آن است که  خود را نرسانید شما

بادبانهای شب قدر چنین می گویند
این زمان جانب خورشید برانید شما

همه رفتند، همه جانب خورشید شدند
هان بیایید اگر سوخته جانید شما

سوی آن گنبد و گلدسته سبز ازلی
چون کبوتر همگی دل بپرانید شما

دل من مرده هلا زنده دلان شب قدر
بر دلم فاتحه ای تازه بخوانید شما

شب هجران است اشکی بفشانید ز دل
روز میدان است اسبی بدوانید شما

وقت آن است که جانی بکشانید به اوج
دم آن است که روحی بدمانید شما

از جوان پیری ما هیچ مگیرید سراغ
دمتان گرم که پیران جوانید شما

مرحباتان که در این دور هدرها و هبا
گردخورشید ازل در دورانید شما

درد ما دلشدگان را بسرایید به شعر
داد ما سوختگان را بستانید شما

گاه افطار و سحر سفره نورید و دعا
چون سحرگاه رسد بانگ اذانید شما

تا نمانیم در این غمکده جز با غم هم
شب افتادن جان است بمانید شما

هفت پشتم همه از تیره باران بودند
همم از طایفه اشک بدانید شما

پدرم بود یکی آتش  دلتنگ و غریب
چون سیاووش پدر را پسرانید شما

مادری دارم از خاک که بر زانوی او
دم مردن سر من را بنشانید شما

خواهری دارم از رود که هنگام وداع
در پی اش یک چند اشکی بفشانید شما

بادها با من دلتنگ برادر بودند
ای همه ابر که در باد نهانید شما

همسری دارم از آیینه دلش روشن تر
مثل آیینه پر از نور بمانید شما

دختری دارم از جنس غزل، عطر عسل
زنده باشید اگر دخترکانید شما

ما در این غمکده ها دست به کاری نزدیم
کاش و ای کاش که کاری بتوانید شما

علیرضا قزوه




برچسب ها : شعر و ادبیات  ,
      

مرد دیگری نشسته، پشت این نگاهِ شاد
مرد دیگری که روی شانه های خسته اش
کوهی از شکنجه های نارواست
مرد خسته ای که دیدگان او
قصه گوی غصه های بی صداست
                    * * *
پشت این نقاب خنده
بانگ تازیانه می رسد به گوش:
صبر!
صبر!
صبر!
صبر!
وز شیارهای سرخ
خون تازه می چکد
روی گونه های این تکیده ی خموش
                    * * *
مرد دیگری نشسته، پشت این نقاب خنده
با نگاه غوطه ور میان اشک،
با دل فشرده در میان مشت،
خنجری شکسته در میان سینه!
خنجری نشسته در میان پشت!
                   * * *
با که گویم این سخن، که درد دیگری ست
از مصاف خود گریختن
وین همه شرنگ گونه گونه را
مثل آب خوش، به کام خویش ریختن.
                  * * *
ای کرانه های جاودانه ناپدید!
این شکسته ی صبور را
در کجا پناه می دهید؟
 ای شما که دل به گفته های من سپرده اید!
مرد دیگری ست
این که با شما به گفتگوست!

تاریخ درج در کلوب: 1385.09.03 ساعت 09:26




برچسب ها : شعر و ادبیات  ,
توسط : شهر صبح |   نظر بدهید
      

خراسان در خراسان  نور در جان تو می‌چرخد

مگر خورشید در چاک گریبان تو می‌چرخد؟

خراسان مُهر دریا می‌شود با گام‌های تو

به دست ابرها تسبیح باران تو می‌چرخد

اگر شوق وصالت نیست در آیینه‌ها، درها

چرا آیینه در آیینه، ایوان تو می‌چرخد

طواف عاشقان هم بر مدار چشم‌های توست

سماع صوفیان هم گرد عرفان تو می‌چرخد 

به سقّاخانه ات زیباست رقص کاسه‌های نور

در این پیمانه، آن پیمانه، پیمان تو می‌چرخد

بیابان در بیابان گرگ شد، هر کوه، صیّادی  

چقدر آهوی زخمی در شبستان تو می‌چرخد

در این آدینه لبریز از آغاز گل، شاعر!

شروع تازه‌ای در بیت پایان تو می‌چرخد

شب میلاد امام رضا (ع) 1384

ادامه مطلب...


برچسب ها : شعر و ادبیات  ,

توسط : شهر صبح |   نظر بدهید
      
<      1   2   3   4   5   >>   >