سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وبلاگ
  شهر صبح[57]


هیچم و «هیچ» در وصف ناید ! /// «شهر صبح» روز یکشنبه 24ام خرداد 88 مصادف با میلاد حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) جهت نشر مطالب مفید و سهیم کردن دوستان در دیده ها، شنیده ها و احیانا دانسته های این حقیر در «بلاگفا» ایجاد شد اما به دلیل خباثت های غیرقابل تحمل مدیریت بلاگفا مجبور به ترک اونجا و نقل مکان به پارسی بلاگ شدم.
ویرایش
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
ابر برچسب ها
امکانات دیگر

جاودان تشنه

اگر نبود به خون تو آسمان، تشنه
چرا به خون تو شد تیغ خونفشان، تشنه؟

تمام اهل حرم از لب تو سیرابند
منم که مانده ام ای خضر، در میان تشنه

ز سوز تشنگی ای غنچه لب، در این گلشن
گل بهار بود چون گل خزان، تشنه

مگو شتاب چرا می کنی ز شوق لبم
چه می کند به لب چشمه ی روان، تشنه؟

ز خصم سنگدل ای تشنه لب، نمی باشد
که هم بود دل تو تشنه، هم زبان تشنه

چنان که تشنه ی آب است، جان مستسقی
منم به دیدن روی تو، همچنان تشنه

نبود گر به دلت ذوق ساقی کوثر
چرا به باغ جنان رفتی از جهان، تشنه؟

همین نه تشنه به آن تیغ آبدار، تویی
بود به خون تو هم شمر، هم سنان تشنه

همیشه تشنه ی دیدارت ای شهید، منم
که خضر هم ز غم توست، جاودان، تشنه

مگو که تشنه ی دیدار من چسان شده ای
به پیش آب شود مظطرب چه سان، تشنه

ز دیدنت شدم از خود به در، چگونه شود
ز دور بیند اگر آب، ناگهان، تشنه؟

گمان مکن که کنون ذوق زندگی دارم
که بی رخ تو به مردن منم ز جان، تشنه

نه من هوای تو دارم که ساقی کوثر
بود به روی تو در محفل جنان، تشنه

حسین کشته شد القصه تشنه کام، کجا
روا بود که شود کشته میهمان، تشنه!؟


میرزا عبدالرسول (فنا)




برچسب ها : شعر و ادبیات  ,
توسط : شهر صبح |   نظر بدهید
      

آیت الله شیخ جعفر شوشتری رحمة الله علیه در مقدمه ی کتاب ارزشمند «الخصائص الحسینیه» به موعظه خویش می پردازد و ضمن حسابرسی از خویشتن به چاره جویی برای رهایی از آتش دوزخ می پردازد. تا اینکه در میانه ی اندوه و ناامیدی، امیدی در او پدیدار می شود چنانکه می گوید: «و پس از همه ی این بانگ ها و زمزمه ها و پندها و سخن ها، مرا هوشیاری ای فرومقدار و یادآوری ای اندک و عزمی سست پدید آمد. پس چون آهنگ آن نمودم که عزم خویش را برآورم، حالت ترس ِ نزدیک به ناامیدی در دلم گام نهاد و به دنبال آن ترس، مرا امیدی فرا گرفت که آرامش و اطمینان را -آن سان که گفته خواهد شد- در پی داشت...».

اینک آن راه های رهایی و نشانه های ایمان را باهم می خوانیم:

راه رهایی و نشانه ی ایمان

نشانه ی نخست آن بود که امام حسین علیه السلام فرموده است: «أنا قَتیلُ العَبَرةِ؛ ماذُکِرَت عِندَ مُؤمِن ٍ إلاّ بَکی و اغتَمَّ لِـمَصابی؛ من کشته ی اشکهای ریزانم؛ نزد هر انسان ِ باورمند و مؤمنی از من یاد شود، او بر من خواهد گریست و بر رنج ها و اندوه هایم غمناک خواهد گشت».

پس دریافتم که به گاهِ یادآوری نام حسین علیه السلام، اشک از دیدگانم فرو می ریزد و جانم یکپارچه در غم غوطه می خورد و به سوگ می نشیند. پس این حالت، دست کم نشان از وجود اندکی ایمان در جانم داشت که مرا از جاودانگی در آتش دوزخ رها می ساخت. و همانا همه ی پیامبران به هنگام یادآوری نام حسین علیه السلام گریان و غمناک می گشتند.
ادامه مطلب...


برچسب ها : بزرگان  ,

توسط : شهر صبح |   نظر بدهید
      
ای غریبان و تنهایان و وحشتزدگان در قبرها! ای کسی که می دانی که پس از مرگ، دیگر کسی رویارو با تو دیدار نخواهد کرد بلکه اگر کسی به دیدار تو آید از فاصله ی دو متری از خاک قبر که میان تو و اوست می ایستد! ای کسی که می دانی پس از مرگ، میان تو و مردم گسسته می شود و تو دیگر آنان را نخواهی دید و آنان تو را رویارو نخواهند دید! اگر به زیارت قبر حسین علیه السلام شتابی، آن حضرت نیز به هنگام وحشت و تنهایی ات در قبر، به دیدار تو می آید و تو او را می بینی و او تو را می بیند. آیا می پندارید که پس دیدار رو در رو با حسین علیه السلام و سلام و درود گفتن آن حضرت بر شما، بازهم وحشت و تنهایی و سختی قبر باقی خواهد ماند!؟

به هر اندازه که در زندگی خویش، آن حضرت را زیارت کرده باشید و هر چند بار که به زیارت آن حضرت شتافته باشید و به آن حضرت شوق ورزیده باشید آن حضرت در وحشت و تنهایی قبر، به دیدارتان خواهد آمد و با شما انس خواهد گرفت.

امام حسین علیه السلام فرموده است: «مَن زارَنی زُرتُهُ بَعدَ مَوتِهِ؛ هر که مرا زیارت کند پس از مرگش او را زیارت خواهم کرد».
و ممکن است که حسین علیه السلام در لحظات نخست مرگ آن شخص، به دیدارش می آید و یا پس از اینکه او را در قبر نهادند و در شب نخست که شب وحشت و تنهایی اوست به دیدارش می آید.

به هر اندازه که در زندگی خویش، آن حضرت را زیارت کرده باشید و هر چند بار که به زیارت آن حضرت شتافته باشید و به آن حضرت شوق ورزیده باشید آن حضرت در وحشت و تنهایی قبر، به دیدارتان خواهد آمد و با شما انس خواهد گرفت.
منبع: «الخصائص الحسینیّة» ؛ آیت الله شیخ جعفر شوشتری (رحمة الله علیه) با کمی تغییر
تاریخ درج در بلاگفا: 1389.09.14 ساعت 13:36



برچسب ها : بزرگان  ,
توسط : شهر صبح |   نظر بدهید
      

دو بند از یک ترکیب بند

... این رفته سر به نیزه ی اعدا، حسین توست
این مانده بر زمین تن تنها، حسین توست

این آهوی حرم که تن پاره پاره اش
در خون کشیده دامن صحرا، حسین توست

این پر گشاده مرغ همایون که سوی خلد
کش پر ز تیر رسته به اعضا، حسین توست
ادامه مطلب...


برچسب ها : شعر و ادبیات  ,

توسط : شهر صبح |   نظر بدهید
      

استغفرالله من جمیع الذنوب و الآثام و اتوب الیه

1. روز عید بود. آمد خدمت امام (صادق؟) علیه السلام. با تعجب دید که چشمان حضرت از گریه سرخ شده است. عرض کرد فداتون بشم آقا، این چه احوالی است که شما دارید؟ شما خودتون گفتید که در شادی های ما شاد باشید و در غم های ما غمگین؛ چرا در روز عید گریان هستید؟
فرمود بلی، ما گفته ایم در شادی های ما شاد باشید اما مگر در کربلا برای ما شادی و سُرور هم باقی گذاشتند!؟  گریه‌آور
(تلویحا پاسخ اون هایی رو دادم که هی میان خرده میگیرند که چرا در روز عید و جشن ها هم روضه خوانی و گریه می کنید)

2. فرمود «انا و علی ابوا هذه الامة» ... بنده ندیدم کسی پدرش فوت کنه یا در سوگ عزیزی بشینه بعد کسی جرأت کنه باهاش مزاح و شوخی کنه یا او رو دعوت به سور و تفرج بکنه یا بهش بگن به سر و وضع خودت برس و ژولیده و پریشان نباش...
امام ما رو لب تشنه سر بریدند و اسب بر پیکرش تاختند !!!

3. پرسیدند چرا عزاداری های سیدالشهدا علیه السلام را اینهمه با شکوه و با عظمت برگزار می کنید؟ فرمود یک واقعه ی عظیم در غدیرخم داشتیم، غفلت کردیم و با وجود 120 هزار شاهد، آن را از دستمان گرفتند... می ترسیم عاشورا را هم از دستمان بگیرند!

من میگویم، شما بگریید

«من می گویم، شما بگریید» مجموعه ای از مراثی عاشورایی است که به همت شاعر متعهد و ولایی، جناب آقای علیرضا قزوه گردآوری شده است. من می گویم شما بگریید:

ای قوم، در این عزا بگریید
بر کشته ی کربلا بگریید

با این دل مرده، خنده تا کی؟
امروز در این عزا بگریید

فرزند رسول (ص) را بکشتند
از بهر خدای، ها بگریید

از خون جگر سرشک اشک سازید
بهر دل مصطفی (ص) بگریید

وز معدن دل به اشک چون دُر
بر گوهر مرتضی (ع) بگریید

دل خسته ی ماتم حسینید
ای خسته دلان، هلا بگریید!

در ماتم او خمُش مباشید
یا نعره زنید یا بگریید

تا روح که متصل به جسم است
از تن نشود جدا بگریید

در گریه سخن نکو نیاید
من می گویم، شما بگریید

اشک از پی چیست؟ تا بریزید
چشم از پی چیست؟ تا بگریید

در گریه به صد زبان بنالید
در پرده به صد نوا بگریید

تا شسته شود کدورت دل
یک دم نرسد صفا بگریید


(سیف فرغانی)

«در میان خانه، صاحب خانه را گم کرده ام»؛ کسی نشانی نداره به صاحب عزا تسلیت عرض کنیم!؟
آجرک الله یا صاحب الزمان (ارواح العالمین لتراب مقدمک الفداء)
گریه‌آور گریه‌آور گریه‌آور گریه‌آور گریه‌آور




برچسب ها : شعر و ادبیات  ,
      

این مطلب رو (فقط) به خاطر نقاشی و تکنیک اون در اینجا درج نکردم .....

نقاشی

ادامه مطلب...


برچسب ها : هنر  ,

      

آمدم بر سر ثناى على ----- اى دل و جان من فداى على
مظهر کبریاى لاهوت است ----- چون کنم وصف کبریاى على ؟
نفس پیغمبر است و سر خدا ----- چه توان گفت در ثناى على
قدر او برتر است از کونین ----- کى ثنایى بود سزاى على ؟!
جز خدا قدر او نمى داند ----- به خداى من و خداى على
در حق غیر، کى فرود آمد؟ ----- ز آسمان نص انماى على ؟
از کجا شرح مى توانم کرد ----- آنچه حق گفت در وفاى على
وه که بیگانگان چها کردند ----- چون نبودند آشناى على
آن جماعت که حق او بردند ----- سعى کردند در جفاى على
به خدا در جهان پس از احمد ----- نشود هیچ کس به جاى على
بعد از آن باقیان اهل البیت ----- حجج حق و اوصیاى على
حسن مجتبى ، حسین شهید ----- آن دو فرزند دلگشاى على
سید عابدین و باقر علم ----- صادق و کاظم و رضاى على
تقى و هادى و زکى ، مهدى ----- دودمان بتول تاى على
باد از ما درود بر ایشان ----- تا بود در جنان بقاى على
هر دو عالم طفیل ایشان است ----- هر دو کون آمد از براى على
روز محشر حساب جن و بشر ----- وا گذارد خدا براى على
او قسیم بهشت و دوزخ ماست ----- این خبر آمد از خداى على
من کیم تا زنم از ایشان دم ؟ ----- یا که باشم سخن سراى على
گر بپرسند کیستى ؟ گویم ----- ذره اى محو در هواى على
یا نیم هیچ جز محبت او ----- پاى تا سر همه ولاى على
لایق بندگى نیم او را ----- جان پاکم به خاک پاى على
یاالهى به روز حشرم ده ----- جاى در سایه لواى على
مهر او را شفیع من گردان ----- بهره ور سازم از لقاى على
حالیا ده به نقد توفیقم ----- تا شوم تابع هداى على
کارهاى مرا چنان گردان ----- که بود جمله در رضاى على
یافتم ره به سوى درگه تو ----- از سخنهاى جانفزاى على
دیده روشن شد از غبار رهش ----- راه دیدم به توتیاى على
با من آن کرد، کان سزاى وى است ----- نیستم من ولى سزاى على
من ندانم چه سان کنم شکرش ؟ ----- هم تو از من بده جزاى على
شکر آن کورهم نمود به تو ----- تو بیفزاى بر علاى على
گنهم گر چه هست بى حد و حصر ----- لیک هستم ز اولیاى على
نامه ام گر تهى است از حسنات ----- دل پر دارم از ولاى على
مهر او مى برد مرا به بهشت ----- مى روم سوى حق به پاى على
همچو سایه که مى رود پى مهر ----- مى رود فیض در قفاى على


(فیض کاشانی)


عیدالله الاعظم مبارک باد!




برچسب ها : شعر و ادبیات  ,
      
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >