رمضان کشتی نوح است نمانید شما
ترسم آن است که  خود را نرسانید شما

بادبانهای شب قدر چنین می گویند
این زمان جانب خورشید برانید شما

همه رفتند، همه جانب خورشید شدند
هان بیایید اگر سوخته جانید شما

سوی آن گنبد و گلدسته سبز ازلی
چون کبوتر همگی دل بپرانید شما

دل من مرده هلا زنده دلان شب قدر
بر دلم فاتحه ای تازه بخوانید شما

شب هجران است اشکی بفشانید ز دل
روز میدان است اسبی بدوانید شما

وقت آن است که جانی بکشانید به اوج
دم آن است که روحی بدمانید شما

از جوان پیری ما هیچ مگیرید سراغ
دمتان گرم که پیران جوانید شما

مرحباتان که در این دور هدرها و هبا
گردخورشید ازل در دورانید شما

درد ما دلشدگان را بسرایید به شعر
داد ما سوختگان را بستانید شما

گاه افطار و سحر سفره نورید و دعا
چون سحرگاه رسد بانگ اذانید شما

تا نمانیم در این غمکده جز با غم هم
شب افتادن جان است بمانید شما

هفت پشتم همه از تیره باران بودند
همم از طایفه اشک بدانید شما

پدرم بود یکی آتش  دلتنگ و غریب
چون سیاووش پدر را پسرانید شما

مادری دارم از خاک که بر زانوی او
دم مردن سر من را بنشانید شما

خواهری دارم از رود که هنگام وداع
در پی اش یک چند اشکی بفشانید شما

بادها با من دلتنگ برادر بودند
ای همه ابر که در باد نهانید شما

همسری دارم از آیینه دلش روشن تر
مثل آیینه پر از نور بمانید شما

دختری دارم از جنس غزل، عطر عسل
زنده باشید اگر دخترکانید شما

ما در این غمکده ها دست به کاری نزدیم
کاش و ای کاش که کاری بتوانید شما

علیرضا قزوه




برچسب ها : شعر و ادبیات  ,