مرد دیگری نشسته، پشت این نگاهِ شاد

مرد دیگری که روی شانه های خسته اش

کوهی از شکنجه های نارواست

مرد خسته ای که دیدگان او

قصه گوی غصه های بی صداست


* * *

 

 


مرد دیگری نشسته، پشت این نگاهِ شاد

مرد دیگری که روی شانه های خسته اش

کوهی از شکنجه های نارواست

مرد خسته ای که دیدگان او

قصه گوی غصه های بی صداست
                    * * *
پشت این نقاب خنده

بانگ تازیانه می رسد به گوش:

صبر!

صبر!

صبر!

صبر!

وز شیارهای سرخ

خون تازه می چکد

روی گونه های این تکیده ی خموش


 * * *

مرد دیگری نشسته، پشت این نقاب خنده

با نگاه غوطه ور میان اشک،

با دل فشرده در میان مشت،

خنجری شکسته در میان سینه!

خنجری نشسته در میان پشت!

 * * *

با که گویم این سخن، که درد دیگری ست

از مصاف خود گریختن

وین همه شرنگ گونه گونه را

مثل آب خوش، به کام خویش ریختن.


* * *

ای کرانه های جاودانه ناپدید!

این شکسته ی صبور را

در کجا پناه می دهید؟


ای شما که دل به گفته های من سپرده اید!

مرد دیگری ست

این که با شما به گفتگوست!


(فریدون مشیری)

 

تاریخ درج در کلوب: 1385.09.03 ساعت 09:26