اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، فِی کُلِّ وَقْتٍ وَ کُلِّ أَوَانٍ وَ عَلَی کُلِّ حَالٍ عَدَدَ مَا صَلَّیْتَ عَلَی مَنْ صَلَّیْتَ عَلَیْهِ، وَ أَضْعَافَ ذَلِکَ کُلِّهِ بِالْأَضْعَافِ الَّتِی لا یُحْصِیهَا غَیْرُکَ، إِنَّکَ فَعَّالٌ لِمَا تُرِیدُ.
این جملات آخرین فراز از حضرت سجاد (ع) در دعای ورود به ماه رمضان است. ترجمه تحت اللفظی آن این است که خدایا بر محمد و آل محمد در هر وقتی، در هر فرصتی و در هر حالی صلوات بفرست، به اندازه آنچه بر همه، صلوات فرستاده ای، و بیش از آن به اضعاف آنچه بر دیگران صلوات فرستاده ای، اضعافی که غیر از تو کسی نمیتواند آن را شمارش کند؛ إِنَّکَ فَعَّالٌ لِمَا تُرِیدُ، به درستی تو هر کاری بخواهی، می توانی انجام دهی و انجام میدهی. مضمون صلوات در دعا بسیار فراوان است. صحیفه سجادیه مالامال از صلوات است. در دعاهای دیگر نیز همین گونه است. اما چنین تعبیری بسیار اندک یافت میشود. در این فراز در مقام شمارش صلواتی که از خدا طلب میکند، اضعاف صلواتی است که بر همه خلایق و چند برابر آن فرستاده شده است. اضعاف را جز خدا کسی نمیتواند شمارش کند. شبیه آن است که گفته شود عددی به توان بینهایت. با این وصف اضعاف عددی است که نمیشود به هیچ صورت دیگری ترسیم و تصویر نمود که چقدر است.
درباره صلوات بر اهل بیت(ع) پیش از ین در شرح مناجات شعبانیه که با صلوات شروع میشود، مطالبی گفته شده است.
فرستادن صلوات به این معنا است که از خدا درخواست میکنیم تا رحمت خاصی که «صلوات» نامیده شده و ما نمیدانیم حقیقت آن چیست، برای پیغمبر مقرر بفرماید. بزرگان دین گفته اند صلوات از خدای متعال «رحمت»، از ملائکه «تزکیه» و از مؤمنین «دعا» است. وقتی دعا میکنیم، از خداوند میخواهیم تا آن رحمت را خدا بر پیغمبر نازل کند. رحمت انواع گوناگونی دارد؛ اما هر رحمتی «صلاة» نیست. «صلاة» تحیّت است، رحمتی است همراه با احترام. ادای احترام و تکریم خاصی است. رحمت شامل موجودات غیرانسانی و غیر ذیشعور نیز میشود. همه چیز مشمول رحمت خداست؛ حیوانات نیز مشمول رحمتهای دیگری هستند، رحمتهایی که درک میکنند؛ اما هیچ کدام اینها «صلاة» نیست. «صلاة» به عنوان تشبیه، یک سلام ویژه است. انسان وقتی به کسی سلام کند، به او احترام میگذارد. ادای احترام یک امر اعتباری است. در هر طایفه و قومی، مردم برای خود یک نوع ادای احترام دارند. بعضی کلاه خود را برمیدارند یا بعضی دست به سینه میگذارند، یا به شکل دیگر. در زبانهای مختلف الفاظ مختلفی نیز بکار میبرند. اصل کلمه سلام به معنی سلامتی و امنیت است؛ این که میگوییم سلام بر شما، یعنی من امنیت میدهم به شما. آنهایی که مؤمن نیز نیستند، و ایمان به خدا ندارند، میتوانند بگویند سلام؛ منظورشان هم این است که یعنی از ناحیه من به شما ضرری نمیرسد و شما در امان هستید. اما مؤمن وقتی که سلام میکند، در واقع معنای آن دعایی است برای سلامتی دو طرف؛ یعنی من از خدا میخواهم که شما را سلامت و در امنیت بدارد. بر همین اساس سلام را رحمت خاصی به شمار میآورند اما چون به عنوان ادای احترام گفته میشود، تحیت نیز به شمار میرود. تحیت یعنی «زنده باشید»، و از ریشهی حیات است؛ وقتی به شخصی میگویند زنده باشی؛ یعنی من زندگی تو را میخواهم، دلم میخواهد شما زنده باشید و حیات شما ادامه داشته باشد. سلام نیز یک نوع تحیت است.
سلامِ کاملتر، عمیقتر و پربارتر به نام «صلاة» نامیده شده است. در فارسی معادل آن را نداریم و میگوییم درود بر تو. در عربی صلاة تحیت کاملتری از سلام است. هم دلالت بر دوام دارد، هم دلالت بر رتبه بالاتری از تحیت. خداوند متعال میفرماید: إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ1 هم خدا و هم فرشتگان بر پیغمبر اکرم صلوات میفرستند. البته خدا در جای دیگر نیز فرموده بر مؤمنین نیز صلوات میفرستیم؛ یعنی مؤمنینی هستند که لایق احترام خداوند هستند. خدا رحمتی که توأم با احترام هست بر آنها نازل میکند. بعد میفرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً؛ شما بر پیغمبر هم صلوات بفرستید و هم سلام. در آغاز به نظر میرسد که یعنی در مقابل پیغمبر ادای احترام کنید و چون احترام مؤمنین درخواست رحمت از خداست، یعنی شما نیز برای پیغمبر درخواست رحمت بیشتری بکنید. این یک پیش فرضی دارد که هر مؤمنی در هر جا، هر وقت و در هر زمانی، تا عالمی هست و انسانی هست، دعا بکند، ظرفیت این تحیت و این رحمت برای پیغمبر وجود دارد؛ یعنی باز هم میشود بر پیغمبر رحمت فرستاد، و از خدا بری او درخواست رحمت نمود.
پرسشی که مطرح میشود آن است که این درخواست رحمت چه جایگاهی و برای ما چه فایده ای دارد؟ چرا به ما دستور داده شده تا صلوات بفرستیم؟ آیا پیامبر خدا، فاقد رحمت الهی است که ما باید برای ایشان از خداوند رحمت را طلب کنیم؟ در این جا دو تا سؤال دیگر نیز مطرح میشود: یکی اینکه ما میتوانیم واقعا برای پیغمبر خدمتی نموده و از خدا برای پیغمبر رحمت بخواهیم؟ آیا این درخواست ما برای پیامبر یک نوع خلاف ادب، به شمار نمی آید؟ با توجه به اعتقاد ما شیعیان و بر اساس رویات گوناگونی که ما به آن معتقدیم وجود مقدس پیغمبر اکرم و ائمه اطهار صلوات الله علیهم اجمعین و فاطمه زهرا سلام الله علیها واسطه ی نزول فیض برای مخلوقات هستند. به ویژه تعبیراتی که در زیارت جامعه کبیره است. البته منحصر به جامعه کبیره نیست؛ در زیارتهای دیگر نیز همچون در زیارت آل یاسین، مخصوصا آل یاسین کبیر، مضامینی شبیه ین مطلب و یا شاید فاخرتر از آن نیز یافت شود: فَمَا شَیْءٌ مِنَّا إِلَّا وَ أَنْتُمْ لَهُ السَّبَبُ وَ إِلَیْهِ السَّبِیل2 چیزی و خیری از ما بوجود نمی آید، مگر اینکه سبب آن شما هستید. در زیارت جامعه کبیره این موضوع فراوان ذکر شده است: بِکُمْ یُمْسِکُ السَّمَاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَی الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ، به واسطه شما (اهل بیت(ع)) است که خدای متعال آسمان را نگه میدارد تا روی زمین سقوط نکند. بِکُمْ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ، بِکُمْ یُنَفِّسُ الْهَمَّ وَ یَکْشِفُ الضُّر؛ غصه ها را به واسطه شما اهل بیت(ع) برطرف میکند، دعاها را به واسطه شما مستجاب میکند. در بعضی روایات تعبیرات بیشتر و آشکارتری وجود دارد در اینکه اهل بیت(ع) تنها برای زمان خود و مابعد خود نیستند؛ بلکه پیش از حیات مادی نیز آنها وساطت داشتهاند. در این باره در زیارت جامعه آمده است: خَلَقَکُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَکُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ حَتَّی مَنَّ عَلَیْنَا بِکُمْ؛ در ادامه ین زیارت میفرماید: وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَیْکُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وَلَایَتِکُمْ طِیباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْکِیَةً لَنَا وَ کَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا. پرسش دیگری که مطرح میشود این است که اگر آنها واسطه فیض الهی هستند و دیگران به واسطه آنها خلق شده و به واسطه آنها روزی داده میشود، آنوقت چرا باید ما برای آنها دعا کنیم؟ اگر دعایی از ما برمی آید کار خیری است، که سبب و علت این کار خیر آنها هستند، آنوقت ما برای خود آنها چگونه دعا کنیم؟ آیا با دعا کردن ما واسطه فیض برای آنها میشویم؟
مؤمنین همان گونه که اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین، شیعیان را تعریف کردند، اهل تسلیم هستند و میگویند: «وقتی پیغمبر اکرم و ائمه اطهار(ع) مطلبی را فرمودهاند، به یقین درست است و ما نیز تسلیم آن هستیم؛ اگر چه معنی آن مطلب را درست نمیدانیم. اما مطمئن هستیم حقیقت آن مطلب با خود آنان است.» قرآن نیز از چنین منطقی طرفداری میکند: وَ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا3؛ هر چه خدا و پیغمبر گفته اند، درست است. ما حقیقت آن را نمیفهمیم. هم آن سخنی که گفته اند، آنان واسطه فیض هستند، درست است؛ و هم سخنی که گفته اند بری آنان صلوات بفرستید.
فهم ما درباره انسان و وجود انسان صرفنظر از آموزهه ی انبیاء صلوات الله علیهم اجمعین آن است که انسان پدیده ی مادی است که نطفه او منعقد شده و در رحم مادر رشد میکند. سپس به صورت جنین متولد شده و چندی در این فضا رشد میکند. بعد از آن دوران ضعف شروع میشود، پیری و فرسودگی، و سرانجام میمیرد و نابود میشود. ما وجود انسان را این گونه میدانیم؛ از نطفه شروع و تا مرگ ختم میشود. وقتی که بدن انسان در خاک متلاشی شده و اثری از آن نباشد، دیگر زندگی انسان تمام میشود. این درک ابتدایی ما از وجود یک انسان است. این معنا درباره همه انبیاء و اولیاء نیز صادق است. البته متلاشی شدن بدن شامل همه انسانها نمیشود. گاهی دیده شده، بدن بعضی از مؤمنین بعد از صدها سال سالم مانده و متلاشی نشده است. این پرسش که سرآغاز و سرانجام خلقت و مبداء و مقصدانسان کجاست برای اولین بار به وسیله انبیاء مطرح شده است. در حقیقت نخستین استدلالها و براهین هدف خلقت را انبیاء به بشر آموزش و تعلیم دادند و سپس حکیمان و فیلسوفان الهی آن را پرورانده و گسترانیدند. اگر چه ممکن است علاوه بر انبیا انسانهای فهیمی نیز متوجه این مطلب شدند که غیر از بدن یک امر دیگری نیز در انسان وجود دارد و آن «روح» انسان است. هنوز بعد از هزاران سال بحثها و تحقیقات، و کشمکش های فراونی درباره حقیقت روح وجود دارد. از کجا بشر ابتدا متوجه شده است که چنین چیزی وجود دارد دقیقاً مشخص نیست. اما با یقین میشود گفت انبیاء روی این مسئله تکیه کرده اند. و به ویژه وقتی آنان مسئله معاد را مطرح نمودند، معاد مبتنی بر روح بوده و بر اساس آن روح پس ازمرگ به بدن انسان دوباره باز میگردد. وقتی میگوییم انسان در آخرت پاداش داده میشود، چیزی باید وجود داشته باشد تا آن پاداش یا کیفر را درک کند.
با الهامی که از دین گرفته میشود و نیز با براهین عقلی اثبات میشود که یک امر دیگری در انسان، به نام «روح» وجود دارد که پس از مرگ باقی میماند. خود این روح از چه وقت پیدا شده و چه ارتباطی با بدن دارد، هنوز به طور قطعی معلوم نیست. در بین صاحبنظران نیز هنوز در این زمینه اختلاف وجود دارد که روح از چه زمانی پیدا میشود؟ قبل از وجود بدن روح وجود دارد، یا روح و بدن، با هم خلق میشود؟ آیا بعد از اینکه چهار ماه از منعقد شدن نطفه گذشت، خدا روح را در او خلق میکند، یا به شکل دیگری است؟ آن چه همه ادیان و همه حکمای الهی بر آن، اتفاق نظر دارند آن است که با مرگ، روح نابود نمیشود. و همه ادیان آسمانی میگویند: در روز قیامت روح به بدن باز میگردد و دوباره انسان زنده شده و حیات ابدی خواهد داشت. ما برای انسانهای عادی، و سایر انسانهایی که میشناسیم، با معرفتی که از دین و عقل سرچشمه میگیرد، دو مرحله وجودی را پذیرفته ایم. همه ما معتقدیم که عذاب شب اول قبر و سؤال نکیر و منکر و عذاب برزخ و در مقابل روح و ریحان و نعمتهایی که خدای متعال در عالم برزخ به اولیاء میدهد، وجود دارد، اما امر دیگری برای انسان بیش از این دو نمیشناسیم. آن روح نیز چیزی است که بدن را تدبیر میکند و سپس به نحوی از بدن جدا میشود، اللّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها4؛ خدا روح را میگیرد؛ تا این مرحله برای همه انسانها دو نشئه، دو وجود، دو مرتبه، یا دو مرحله وجود دارد، یکی بدن، یکی روح. اما چیز دیگری برای انسانهای عادی سراغ نداریم. در روایات غیر از آن چه درباره ابدان انبیاء و اولیاء ذکر شده چیزهای دیگری وارد شده که نامأنوس تر از اینهاست. ما بدن را میشناسیم، روح را نیز میفهمیم، آنها شبیه روحی که ما داریم را دارند، بلکه کاملتر، عالیتر و شریفتر از آن. بدن آنان نیز از اول به صورت طفلی متولد شده و شیر خورده و بزرگ شدند. این گونه نیست که روح پیغمبر از آغاز که به بدن تعلق میگیرد، داری همان مراتب و کمالاتی باشد که در هنگام نبوت آنها را داشته است. روح چون تعلق به بدن دارد، در سایه این تعلق، تکامل و تحول پیدا میکند. در روایات چیز دیگری هم گفته شده است که با این دو نشئه حل نمیشود. این که خَلَقَکُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً یا أَوَّلُ شَیْءٍ خَلَقَ اللَّهُ... نُورُ نَبِیِّک5 این چیز دیگری است؛ آیا این که وقتی حضرت آدم(ع) خلق شد، در کنگره عرش یا در ستونهای عرش، انوار و اسماء اهل بیت(ع) را دید. هنوز نه بدنی از آنها وجود پیدا کرده و نه روحی که متعلق به بدن و مدبّر بدن است پدید آمده است. بعضی میگویند این نور همان روح است. و این از باب آن روایاتی است که میفرماید روح قبل از بدن خلق شد. اینکه میگویند: أَوَّلُ شَیْءٍ خَلَقَ اللَّهُ... نُورُ نَبِیِّک یعنی روح نَبِیِّک. ولی این مسئله با خصوصیاتی که برای «نور» ذکر شده و در عین حال با خصوصیات روح، متفاوت است.
وقتی میگوییم پیغمبر اکرم(ص) در فلان زمان متولد شد و در فلان زمان از دنیا رفت، روح یا نور یا بدن ایشان را میگوییم؟ مسلما این عوارضی که برای تولد و وفات و تحولات آن است، برای بدن است؛ خواب و بیداری و مرگ و حیات. روح ویژگیهایی دارد که همه ارواح انسانها آن را دارند و آن این است که بعد از بدن نیز باقی میماند و تابع بدن نیست. روح یک نوع استقلال از بدن میتواند پیدا کند، یا از اول نیز استقلال دارد. اما نور آنها یعنی چه؟ در روایاتی که اهل سنت هم نقل کرده اند، ابتدا خدای متعال از نور عظمت خود نور پیغمبر(ص) و علی(ع) را آفرید. در کتابهای اهل سنت نیز این رویت وجود دارد. که این دو، در آغاز خلقت با هم اتحاد داشتند، سپس انشقاق پیدا کرده و تا زمان پیدایش بدن و روح متعلق به ماده این انشعابات و انشقاقات ادامه داشت6. آن چه که در بررسی این مسایل یافت میشود آن است که امور دیگری نیز وجود دارد که از فهم ما دور است و آن هم مرتبه و نشئه ای از وجود است، که مخصوص کاملین و اولیاء خدا است.
این وساطتی که ما به انبیاء و معصومین صلوات الله علیهم اجمعین نسبت میدهیم این وساطت در بدن نیست؛ برای اینکه بدنشان در یک زمان خاصی متولد شد و در یک زمان خاصی نیز از دنیا رفت. این بدنی که نطفه آن در یک زمان خاصی منعقد شده، چه گونه واسطه فیض برای پدر و برای اجداد خود یا برای خود حضرت آدم(ع) بوده است؟ پس این وساطت مسلما برای بدن نیست. یا برای روح است، اگر روح یک موجودی باشد که قبل از بدن وجود دارد و با آن نوری که در روایات ذکر شده وحدتی یا اتحادی دارد. اما اگر این را نپذیرفتیم و گفتیم روح آن مرتبه ای است که تعلق به بدن دارد و تدبیر بدن میکند و باز برمیگردد به بدن و چه بسا قبل از اینکه بدن مستعد بشود، روحی نبود و هنوز خدا روحی در انسان ندمیده بود، پیدایش آن با همان نفخ روح است و نفخ روح در جنینی است که شکل گرفته و خدا در او روح را میدمد. پس جلوتر از آن چیزی به نام روح نیست که بگوییم واسطه در فیض برای سایر حقایق است. وساطت در فیض یعنی آن وساطتی که به معنای واسطه در وجود است، به اصطلاح فلسفی، فاعل ما به الوجود، مجرای فیض است که این مخصوص انوار ائمه معصومین است؛ بر همین اساس میفرماید از نور او بهشت را آفرید و از نور آن دیگری ملائکه، لوح و قلم و فرشتگان را آفرید7. در این جا منظور این نیست که از بدن پیغمبر اکرم(ص) یا از روح متعلق به بدن یشان فرشتگان را خلق کرد. در بعضی روایات آمده است که حتی فرشتگان در یک مقامی نسبت به اهل بیت(ع) نوعی شاگردی داشتند. رُوحُ الْقُدُسِ فِی جِنَانِ الصَّاقُورَةِ ذَاقَ مِنْ حَدَائِقِنَا الْبَاکُورَة8؛ فرشتهی روح الامین خیلی پیش از انسانها و خلقت حضرت آدم وجود داشته و خدا به او تعلیم کرده بود آنچه را که باید بداند. بدن ائمه معصومین(ع)، در آن زمان نبوده که به جبرئیل چیزی یاد بدهند؛ آن روحی هم که با بدن کار میکند، آن نیز وجود نداشته یا فعالیت نداشته است. پس این یک تعلیم و تعلم دیگر و یک نوع دیگر آن است که بری مقام نورانیت اهل بیت(ع) است.
اگر ما این را تصویر صحیحی دانستیم که ما انسانهای عادی دو مرتبه و دو نشئه وجودی داریم: یک نشئه روحی و یک نشئه بدنی؛ و پذیرفتیم که میشود انسانهای کاملی وجود داشته باشند که سه نشئه وجودی دارند، مشکل حل خواهد شد. اگر این سه نشئه را تصور کردیم، این وساطت های تکوینی مربوط به آن مقام نورانیت است. دیگر چیزی از این عالم به آنجا اضافه نمیشود. هر چه در این عالم وجود دارد، از آنجا نازل میشود. دیگر از اینجا چیزی برنمیگردد به آنجا، آنجا را اضافه کند. همه آنچه در این عالم است شعاعی است از آن نور. دیگر نمیتواند اینجا چیزی برای آن نور بیافزاید؛ خود پرتویی از آن نور است. آن نوری که واسطه در فیض برای همه موجودات است. اما این که ما با دعا یا عبادات خود، کاری کنیم تا آن نور اضافه بشود؛ یعنی ما واسطه بشویم، در اضافه شدن نور برای پیغمبر(ص)؛ این فرض معقولی ندارد. این همان اشکال دوری است که عرض کردم، حالا اگر دور حقیقی هم نباشد، شبیه دور است.
واسطه در فیض معنای دیگری نیز دارد که مقداری اعتباری تر است؛ غیر از مرتبه تکوینی است که عرض کردم. وقتی مؤمنی در میان جمعیتی دعا کند، خدا به برکت دعای او به دیگران هم رحم میکند؛ مؤمنی، تائبی اگر در میان گروهی برای نزول باران دعا بکند، خدا بواسطه دعای او بر دیگران نیز باران نازل میکند؛ حتی اگر کسی بری خدا محزون باشد حزن آخرتی داشته باشد و غم خدایی داشته باشد، خدا به واسطه حزنِ او، بر دیگران ترحم میکند. اینها در فرهنگ ما شناخته شده است. این نیز یک نوع واسطه است؛ البته این واسطه حقیقی ما به الوجود نیست؛ این شبیه اِعداد است؛ شبیه علت اعدادی است؛ والاّ علت ایجادی نیست. این معنا که خدا به برکت و به واسطه شخصی به دیگران رحمت کند، این در مرتبه روح نیز تصور دارد. آن مرتبه تکوینی که واسطه در فیض برای همه موجودات باشد حقیقتاً، و به اصطلاح فلسفی فاعل ما به الوجود باشد، آن فقط در مرتبه نورانیت معنی دارد. اما اینکه خدا به واسطه رحمتی که بر اهل بیت(ع) نازل میکند، دیگران را هم مشمول رحمت قرار میدهد؛ به خاطر ارتباطی است که با آنها دارند. شعاعی از محبت آنها در دل اینها تابیده و به واسطه این ارتباطات روحی که با اهل بیت(ع) دارند، رحمتی بر آنها نازل میشود. نوری که بر قلب مقدس ولی عصر ارواحناه لتراب مقدمه الفداء می تابد، از آنجا انعکاس پیدا میکند و به قلب مؤمنین خالص میتابد. این تعجب ندارد9. آن نور اصالتا به قلب مقدس امام زمان(عج) میتابد؛ اما هم چون نوری که به آینه میتابد، انعکاس پیدا میکند. آن کسانی که با آن آینه ارتباط و سنخیت و اتصالی دارند به آنان نیز می تابد. اگر سید ابن طاووس رضوان الله علیه میگوید: «من شب قدر را درک کردم و از آن عنایاتی که به ولی امر سلام الله علیه نازل میشد، بهره ای نصیب من شد» تکذیب نکنید. این محال نیست. آن کسی که آنقدر پاک شد که از خود دیگر هیچ ندارد و همه امور و آنچه بری خود بود را برای دین، خدا و اهل بیت(ع) تقدیم کرد و در همه هستی شأنی برای خود قائل نشد، این در حقیقت هم چون آینه شده و هر نوری که بر آن قلب مقدس بتابد، در او نیز انعکاس پیدا می کند.
نه تنها اهل بیت(ع) وساطت دارند، بعضی از اولیاء دیگر خدا نیز واسطه هستند و خدا به برکت آنان بلاها را از مردم دفع و رحمتهایی نازل میکند. اگر گفتند که قم در معرض زلزله بود و به برکت حضرت معصومه سلام الله علیها زلزله از قم برداشته شد، تعجب نکنید، نگویید دروغ است. آنقدر این بانوی بزرگوار در نزد خدا عزیز است، که یک دعا و عنایت ایشان کافی است که همه ما را آمرزیده و دعاهای همه ما را مستجاب کند. عقل ما نمیرسد که اینها چه انواری هستند و چه مقامی پیش خدا دارند. به این معنا وساطت فیض درباره ارواح نیز صادق است؛ آن وساطت فیضی که برای همه موجودات است و همه چیز از شعاع آنها آفریده شده است آن برای مقام نورانی آنان است، که ما درست نمیفهمیم یعنی چه؛ همین است که میگوییم «نور». کما اینکه خدا نیز وقتی میخواهد خود را معرفی کند میگوید: اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ10؛ دیگر بیشتر از این عقل ما نمیرسد که نور چیست؛ چیزی پاک تر، منزه تر، شریف تر، مقدس تر از نور نمیشناسیم. آن «نور» که خود خداست، بعد میفرماید: مَثَلُ نُورِهِ، «نور» یک مضافی است به یک مضافالیه، مضافالیه آن «اللّه» است که نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ؛ در مورد خود قرآن و پیامبر اکرم و ائمه معصومین ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ نیز تعبیر «نور» آمده است، خَلَقَکُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً؛ ما نمیتوانیم بفهمیم آن چه وجود و چه سنخی است، نباید هم چنین توقعی داشته باشیم؛ اما همین که به ما یاد دادهاند که این اندازه را بگوییم ما تشکر میکنیم و خدا را سپاس میگزاریم که این اندازه از معارف اهل بیت(ع)، سهم ما شده تا بدانیم یک نوری است که بری ذات خدای متعال است، و یک نور مخلوق خداست. آن نور مراتب نازلتری دارد، که تکثر پیدا میکند در وجود حضرات معصومین ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ و از آن نور شعاعی در دلهای مستعد و شیعیان خالص و راستین نیز میتابد.
رزقنا الله و ایاکم ان شاء الله.
پی نوشت:
1. احزاب / 56.
2. بحارالأنوار، ج 99، ص 92، باب 7، «زیارة الإمام المستتر عن الأبصار».
3. آلعمران / 7.
4. زمر / 42.
5. بحارالأنوار، ج 15، ص 24، باب 1.
6. أحمد بن حنبل، فضائل الصحابة، ص 205 المخطوط؛ «کُنْتُ أَنَا وَ عَلیٌّ نُورا بَیْنَ یَدَیِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ آدَمَ بِأَرْبَعَةَ عَشَرَ أَلْفَ عامٍ، فَلَمّا خَلَقَ اللّهُ تَعالی آدَمَ قَسَّمَ ذلِکَ النُّورَ جُزْئَیْنَ فَجُزْءٌ أَنَا وَ جُزْءٌ عَلیّ»
7. ر.ک: بحارالأنوار، ج 36، ص 73، باب 37، «أنه? المؤذن بین الجنة و النار».
8. بحارالأنوار، ج 26، ص 264، باب 5، «جوامع مناقبهم و فضائلهم ع».
9. ر.ک: الکافی، ج 1، ص 194، باب «أن الأئمة ع نور الله عز و جل»؛ «لَنُورُ الْإِمَامِ فِی قُلُوبِ الْمُؤمِنِینَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِیئَةِ بِالنَّهَارِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ یُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤمِنِین».
10. نور / 35.
گزیده سخنرانی علامه مصباح (دامت برکاته) در بیت رهبری؛ شب 29 ماه مبارک رمضان 1429
برچسب ها : معارف / شبهات ,